محل تبلیغات شما

سردار شهيد ولي پور در پاييز 1342 دربليو، منطقه قشلاقي سادات ده برآفتاب در خانواده اي مذهبي و مستضعف ديده به جهان گشود. به خاطر علاقه اي كه پدر و پدر بزرگش به امام حسين داشتند وي را عبدالحسين نام نهادند. دوران كودكي را در خانواده با زندگي عشايري گذراند. به علت نبودن مدرسه دير به مدرسه رفت در سن11سالگي در ده برآفتاب شروع به درس خواندن نمود پس از گذراندن كلاس اول ابتدائي چون استعداد سرشار داشت در امتحانات كلاس دوم شركت كرده و قبول شد و بدين ترتيب دو مقطع تحصیلی را به صورت جهشی در یک سال پشت سر گذاشت ، در فصل تابستان همراه پدرش كارگري ميكرد تا در تأمين معاش خانواده كمك كند ،همزمان با وجود آن همه كارهاي طاقت فرسا هرگز احساس خستگي نمي كرد .

از كمترين فرصت براي انجام امور خيريه، كار و ورزش و سركشي به بستگان استفاده ميكرد ، در سال 57 با توجه باينكه شور و هيجان انقلاب در روستاي ده برآفتاب بيش از روستاهاي ديگر بود ،وي نيز در راهپیمائي های مدارس ابتدائي نقش بسزايي داشت و چون از همكلاسي هايش بزرگتر بود با ايماني راسخ و اعتقادي كامل فعاليت ميكرد در همين سال كلاس پنجم ابتدائي را به پايان رساند و در سال 58 براي ادامه تحصيل به ياسوج نزد عموي خود آمد سال اول راهنمائي را با موفقيت به پايان رسانيد و درتابستان ها براي تأمين هزينه تحصيل خود به كارگري می پرداخت ،چون خانواده اش بي نهايت در فقر بود .

در سال 59 در مدرسه شبانه روزي ثبت نام كرد ،هنوز 9 روز از سال تحصيلي نگذشته بود كه خود را براي شركت در جنگ آماده كرد و در روز 59/7/9 عازم جبهه شد، او را به سنندج در كردستان منتقل كردند در كردستان پس از طي يك دوره چند روزه مامور شناسایی عناصر مزدور ضد انقلاب گردید كه دراین ماموریت ،با داشتن عكس و مشخصات آنها موفق شد تعداد زيادي ضدانقلاب را دستگير كند.

بعد از شش ماه بدون دريافت هيچ گونه حقوقي به ياسوج برگشت و كار خود را در تبليغات سپاه شروع كرد ولي شور و شوق جبهه باو اجازه نداد در ياسوج بماند ،باز روانه جبهه شد ، در عملیات شكست حصر آبادان و در حالیکه24ساعت درمحاصره نيروهايي دشمن قرار داشت وشبانه با داشتن فقط يك نارنجك موفق شد خدمه تانك دشمن را كه سد راهش بود نابود كند و خود و دو نفر ديگر را نجات دهد  ،مجروح و با بدنی مجروح خود را به نيروهاي خودی رساند ، او رابراي معالجه به تهران فرستادندپس از2هفته معالجه ويك هفته استراحت باز روانه جبهه شد .

پس از مدتی از سوی مسیولین سپاه كه اين همه رشادت وشجاعت را در وجود او مشاهده كردند ، او را براي طي يك دوره شش ماهه فرماندهي عملياتي به تهران فرستادند، دربين چندين نفر اعزامي از ياسوج باموفقيت كامل اين دوره را به پايان رسانيد پس از اتمام دوره به جبهه اعزام  و در علميات بيت المقدس مجددا زخمي شد ،پس از بهبودی نسبی ، دوباره به جبهه رفت و درعمليات رمضان برای بار سوم زخمي شد و براي معالجه به اهوازمنتقل شد، ازهمان جابه جبهه برگشت و درتسخيرپاسگاه فكه نقش به سزایی داشت که در این عملیات برای بار چهارم  زخمي شد.

درتاريخ 61/6/6 ازدواج كرد و بيش از 2هفته از ازدواجش نگذشته بود كه روانه جبهه شد براي شش ماه به عنوان مامور به خدمت به ياسوج اعزام شد پس از يك ماه اقامت در ياسوج جهت آموزش برادران بسيجي به شيراز اعزام شد پس از چهار ماه در شيراز وي را به عنوان مربي آموزشي به پادگان كازرون فرستادند بعد از يك ماه به ياسوج آمد و مدت يك ماه در ياسوج ماند درتاريخ 62/2/1 روانه جبهه شد كه در عملياتهاي مسلم بن عقيل، محرم، خيبر و قدس 3 شركت داشت ،درتاريخ 64/5/5 خداوند فرزندي بوي اعطا كرد كه خود نام وي رايحيي گذاشت با وجود علاقه زيادي كه به فرزندش داشت ولي اسلام و دفاع مقدس و جبهه را بر زن و فرزند و خانواده ترجيح  داد و روي هم رفته بيش از 40 روز فرزند خود را نديد .

در طول شش سال جنگ تحميلي هم وغم و روح ايشان در جبهه و جنگ بود كار ايشان تنها عمليات نبود كارهاي شناسائي و طرح عمليات انهدام نيروي دشمن را هم انجام ميداد حتي در طرح هاي عملياتي با مسئولين رده بالا شركت ميكرد و از پيشنهادهاي او استقبال ميشد البته در اغلب عملياتها معاون گردان بود ، تنها فرمانده نبود بلكه يك مداح هم بود هرگز در سنگر فرماندهي غذا نميخورد و هميشه سعي مي كرد در ميان ساير رزمندگان تحت فرماندهي خود غذا بخورد و شبها اغلب يا مناجات مي خواند يا تشكيل جلسات قرآن و دعا ميداد ميكوشيد مگر در مواقع ضرورت و حمله كسي متوجه نشود كه فرمانده است پيشنهاد مسئوليتهاي بالاتر را نمي پذيرفت و ميگفت عمليات رابيش ازمسئوليت دوست دارد . باو پيشنهاد شده بودكه در لشكر ويژه25كربلامسئوليتي را برعهده بگيرد لكن ايشان نپذيرفت و قول داده بود كه اگر در اين عمليات (والفجر8) سالم بازگشت و لشكر 19 فجر نيز موافقت بنمايد خواهد پذيرفت بيشتر زندگي پرخاطرات او در جبهه جنگ گذشت و اينها را خدا مي داند و همرزمان او چون هيچ وقت از رشادتهاي خود صحبت نمي كرد و به همرزمانش هم ميگفت از كارهاي من در جبهه چيزي نگوئيد ممكن است اجرم زايل شود حتي در حمله خيبر خبر شهادت او به خانواده اش رسيد كه در آن حمله غلامرضا افشون برادر زنش مفقودالاثر شده بود ايشان در فرماندهي قاطع و در برخورد صادق و نسبت به زيردستان مهربان و رئوف بود. سرانجام در عمليات والفجر هشت پس از تسخير شهر فاو در روز 64/11/22 بوسيله بمب شيميائي ساخته دست ابر قدرت ها مجروح و براي معالجه به تهران فرستاده شد پس از9 روز در بيمارستان امام خميني تهران در تاريخ2/12/64 بدرجه رفيع شهادت نائل آمد همان چيزي كه ميخواست و دنبالش هم بود و لياقتش را هم داشت روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 

فرازی از زندگی نامه سردار شهید فریبرز پناهی

سردارشهید سید عبدالحسین ولی پور مداح و ذاکر اهل البیت (علیهم السلام )

شهید جهان ناصری همرزم شهید چمران

كه ,ياسوج ,پس ,هم ,يك ,سال ,پس از ,را به ,و در ,به ياسوج ,روانه جبهه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها