محل تبلیغات شما



سردار شهید فریبرز پناهی در سال 1338 در روستای دم تنگ سپو از توابع بخش مرکزی شهرستان کهگیلویه استان کهگیلویه وبویراحمد دیده به جهان گشود.

 در سن طفولیت بر اثر یک حادثه دچار سوختگی از ناحیه دست راست گردید و متأسفانه به دلیل نبود امکانات درمانی انگشت کوچک دستش تا مدتها به کف دستش چسبیده بود و بعد از حدود بیست سال با یک عمل جراحی، انگشت وی قطع گردید.

شهید پناهی دروس ابتدایی را به دلیل نبودن کلاس درس و امکانات آموزشی در روستای زادگاهش به ناچار در روستای اسلام آباد سپری کرد و به همین منظور زمستانها را با طی مسافت بسیار طولانی با گذشت از یک رودخانه پرآب با مشقت زیاد پشت سر گذاشت.

 در ابتدای سال 57و قبل از پیروزی انقلاب به دلیل اینکه دوست نداشت در نظام ستم شاهی خدمت سربازی را انجام دهد با پیگیری های زیاد و به دلیل مشکلی که از ناحیه دست راست داشت موفق به اخذ معافیت پزشکی شد.

 

 

 

سردار شهید پناهی در جریان مبارزات مردمی در سال 57 با شرکت در تظاهرات مردمی در شهر دهدشت حضوری فعال داشت و بعضاً با پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی مانند بسیاری از جوانان آن روز دین خود را به اسلام عزیز ادا نمود.

این شهید بزرگوار که حاضر نشده بود در نظام ستم شاهی خدمت نماید از همان ابتدای تشکیل سپاه پاسداران در شهرستان گچساران به اتفاق همرزمان عزیز خود سرهنگ محسن عدالتمند و حاج یانس پرور با اشتیاق کامل به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گچساران درآمد.

این شهید گرانقدر در همان ابتدا با بحثهای انقلابی و تحلیلهای ی به مبارزه با منافقین خلق و کمونیستها که در آن سالیان اولیه انقلاب (60-58) در شهرستان گچساران تشکلات زیادی را سازماندهی کرد.

به همین جهت منافقین خلق که یارای مقاومت در مقابل بحثها و تحلیل های ایشان را نداشتند با شناسایی و کنترل رفت و آمدهای او نقشه شوم ترور این عزیز را طراحی و اجرا کردند.

 

و در اوایل سال 60 با پرتاب سه راهی مواد منفجره به حیاط منزل ایشان قصدحذف  وی را داشتند ولی خوشبختانه به دلیل اینکه ساعتی قبل از منزل خارج شده بود به ایشان آسیبی نرسید.

سردار شهید پناهی در سال 1359 ازدواج ،که ثمره این ازدواج دو دختر به یادگار مانده است . این شهید در حالی که تازه ازدواج کرده بود جهت مبارزه با تحرکات ضدانقلاب در کردستان جزء اولین کسانی بود که داوطلبانه به کردستان اعزام شد.

سردار شجاع اسلام با شروع جنگ تحمیلی تا زمان شهادت بیش از سه چهارم خدمت خودش را در جبهه های جنگ و در سمت فرماندهی های مختلف و اکثراً در سمت فرماندهی گردان سپری کرد.

 

در این مدت همیشه در جبهه های جنوب بود. سخنرانی های جذاب، تحلیل های زنده روز، طرح های خوب نظام، مهربانی و رئوفت با رزمندگان، صدق و صفا و صمیمیت از مشخصه های اصلی این شهید بود. ایشان کاملاً بی ادعا ولی با کاردانی تمام مأموریت های محوله را انجام می داد.

 

 

 

یکی دیگر از صفات بارز سردار شهید پناهی، صله رحم و توجه به اقوام و بستگان بود، صفتی کاملاً ممتاز و متمایز از دیگران داشت. خیلی سریع و خستگی ناپذیر از طریق ارتباطات حضوری یا تلفنی نسبت به صله رحم اقدام می کرد.

از جمله عملیاتهایی که او حضور مستقیم داشت علاوه بر عملیاتهای چریکی و نامنظم عبارتند از: عملیات پیروزمندانه ثامن الائمه، طریق القدس، بیت المقدس، فتح المبین، والفجرها مخصوصاً والفجر8 ، محرم، رمضان، بدر و عملیاتهای موسوم به کربلا بخصوص عملیاتهای کربلای 4 و 5 .

 

نهایتاً این شهید عزیز در شب 21 دی ماه سال 1365 در عملیات پیروزمندانه کربلای 5 در حالی که در خط مقدم نبرد در حال هدایت و فرماندهی گردان بود با اصابت تیر مستقیم دشمن به قلب مبارکش چشم از این جهان فروبست و به خیل شهیدان گرانقدر دفاع مقدس پیوست.


سردار شهيد ولي پور در پاييز 1342 دربليو، منطقه قشلاقي سادات ده برآفتاب در خانواده اي مذهبي و مستضعف ديده به جهان گشود. به خاطر علاقه اي كه پدر و پدر بزرگش به امام حسين داشتند وي را عبدالحسين نام نهادند. دوران كودكي را در خانواده با زندگي عشايري گذراند. به علت نبودن مدرسه دير به مدرسه رفت در سن11سالگي در ده برآفتاب شروع به درس خواندن نمود پس از گذراندن كلاس اول ابتدائي چون استعداد سرشار داشت در امتحانات كلاس دوم شركت كرده و قبول شد و بدين ترتيب دو مقطع تحصیلی را به صورت جهشی در یک سال پشت سر گذاشت ، در فصل تابستان همراه پدرش كارگري ميكرد تا در تأمين معاش خانواده كمك كند ،همزمان با وجود آن همه كارهاي طاقت فرسا هرگز احساس خستگي نمي كرد .

از كمترين فرصت براي انجام امور خيريه، كار و ورزش و سركشي به بستگان استفاده ميكرد ، در سال 57 با توجه باينكه شور و هيجان انقلاب در روستاي ده برآفتاب بيش از روستاهاي ديگر بود ،وي نيز در راهپیمائي های مدارس ابتدائي نقش بسزايي داشت و چون از همكلاسي هايش بزرگتر بود با ايماني راسخ و اعتقادي كامل فعاليت ميكرد در همين سال كلاس پنجم ابتدائي را به پايان رساند و در سال 58 براي ادامه تحصيل به ياسوج نزد عموي خود آمد سال اول راهنمائي را با موفقيت به پايان رسانيد و درتابستان ها براي تأمين هزينه تحصيل خود به كارگري می پرداخت ،چون خانواده اش بي نهايت در فقر بود .

در سال 59 در مدرسه شبانه روزي ثبت نام كرد ،هنوز 9 روز از سال تحصيلي نگذشته بود كه خود را براي شركت در جنگ آماده كرد و در روز 59/7/9 عازم جبهه شد، او را به سنندج در كردستان منتقل كردند در كردستان پس از طي يك دوره چند روزه مامور شناسایی عناصر مزدور ضد انقلاب گردید كه دراین ماموریت ،با داشتن عكس و مشخصات آنها موفق شد تعداد زيادي ضدانقلاب را دستگير كند.

بعد از شش ماه بدون دريافت هيچ گونه حقوقي به ياسوج برگشت و كار خود را در تبليغات سپاه شروع كرد ولي شور و شوق جبهه باو اجازه نداد در ياسوج بماند ،باز روانه جبهه شد ، در عملیات شكست حصر آبادان و در حالیکه24ساعت درمحاصره نيروهايي دشمن قرار داشت وشبانه با داشتن فقط يك نارنجك موفق شد خدمه تانك دشمن را كه سد راهش بود نابود كند و خود و دو نفر ديگر را نجات دهد  ،مجروح و با بدنی مجروح خود را به نيروهاي خودی رساند ، او رابراي معالجه به تهران فرستادندپس از2هفته معالجه ويك هفته استراحت باز روانه جبهه شد .

پس از مدتی از سوی مسیولین سپاه كه اين همه رشادت وشجاعت را در وجود او مشاهده كردند ، او را براي طي يك دوره شش ماهه فرماندهي عملياتي به تهران فرستادند، دربين چندين نفر اعزامي از ياسوج باموفقيت كامل اين دوره را به پايان رسانيد پس از اتمام دوره به جبهه اعزام  و در علميات بيت المقدس مجددا زخمي شد ،پس از بهبودی نسبی ، دوباره به جبهه رفت و درعمليات رمضان برای بار سوم زخمي شد و براي معالجه به اهوازمنتقل شد، ازهمان جابه جبهه برگشت و درتسخيرپاسگاه فكه نقش به سزایی داشت که در این عملیات برای بار چهارم  زخمي شد.

درتاريخ 61/6/6 ازدواج كرد و بيش از 2هفته از ازدواجش نگذشته بود كه روانه جبهه شد براي شش ماه به عنوان مامور به خدمت به ياسوج اعزام شد پس از يك ماه اقامت در ياسوج جهت آموزش برادران بسيجي به شيراز اعزام شد پس از چهار ماه در شيراز وي را به عنوان مربي آموزشي به پادگان كازرون فرستادند بعد از يك ماه به ياسوج آمد و مدت يك ماه در ياسوج ماند درتاريخ 62/2/1 روانه جبهه شد كه در عملياتهاي مسلم بن عقيل، محرم، خيبر و قدس 3 شركت داشت ،درتاريخ 64/5/5 خداوند فرزندي بوي اعطا كرد كه خود نام وي رايحيي گذاشت با وجود علاقه زيادي كه به فرزندش داشت ولي اسلام و دفاع مقدس و جبهه را بر زن و فرزند و خانواده ترجيح  داد و روي هم رفته بيش از 40 روز فرزند خود را نديد .

در طول شش سال جنگ تحميلي هم وغم و روح ايشان در جبهه و جنگ بود كار ايشان تنها عمليات نبود كارهاي شناسائي و طرح عمليات انهدام نيروي دشمن را هم انجام ميداد حتي در طرح هاي عملياتي با مسئولين رده بالا شركت ميكرد و از پيشنهادهاي او استقبال ميشد البته در اغلب عملياتها معاون گردان بود ، تنها فرمانده نبود بلكه يك مداح هم بود هرگز در سنگر فرماندهي غذا نميخورد و هميشه سعي مي كرد در ميان ساير رزمندگان تحت فرماندهي خود غذا بخورد و شبها اغلب يا مناجات مي خواند يا تشكيل جلسات قرآن و دعا ميداد ميكوشيد مگر در مواقع ضرورت و حمله كسي متوجه نشود كه فرمانده است پيشنهاد مسئوليتهاي بالاتر را نمي پذيرفت و ميگفت عمليات رابيش ازمسئوليت دوست دارد . باو پيشنهاد شده بودكه در لشكر ويژه25كربلامسئوليتي را برعهده بگيرد لكن ايشان نپذيرفت و قول داده بود كه اگر در اين عمليات (والفجر8) سالم بازگشت و لشكر 19 فجر نيز موافقت بنمايد خواهد پذيرفت بيشتر زندگي پرخاطرات او در جبهه جنگ گذشت و اينها را خدا مي داند و همرزمان او چون هيچ وقت از رشادتهاي خود صحبت نمي كرد و به همرزمانش هم ميگفت از كارهاي من در جبهه چيزي نگوئيد ممكن است اجرم زايل شود حتي در حمله خيبر خبر شهادت او به خانواده اش رسيد كه در آن حمله غلامرضا افشون برادر زنش مفقودالاثر شده بود ايشان در فرماندهي قاطع و در برخورد صادق و نسبت به زيردستان مهربان و رئوف بود. سرانجام در عمليات والفجر هشت پس از تسخير شهر فاو در روز 64/11/22 بوسيله بمب شيميائي ساخته دست ابر قدرت ها مجروح و براي معالجه به تهران فرستاده شد پس از9 روز در بيمارستان امام خميني تهران در تاريخ2/12/64 بدرجه رفيع شهادت نائل آمد همان چيزي كه ميخواست و دنبالش هم بود و لياقتش را هم داشت روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 


سردارشهید جهان ناصری در خرداد ماه سال ۱۳۳۸ در روستای سید جمالدین گچساران دیده به جهان گشود.


تحصیلات ابتدایی را در همین روستا و تحصیلات راهنمایی و متوسطه را در دهدشت و گچساران گذراند و در رشته علوم طبیعی دیپلم گرفت.


وی سپس عازم خدمت سربازی شد و چندماهی از خدمتش گذشته بود که دوران انقلاب فرا رسید و ناصری همراه با سایر انقلابیون پادگان را ترک کرد تا اینکه پس از پیروزی انقلاب به دستور حضرت امام مبنی بربازگشت سرباز‌ها به پادگان‌ها دوباره برای گذراندن ادامه خدمت به سربازی رفت و خدمت خود را در پادگان‌های ارتش در کردستان به پایان رساند.


شهید ناصری پس از پایان خدمت سربازی و آغاز ناآرامی های کردستان دوباره به این منطقه رفت و همرزم شهید چمران شد.


ناصری چندین ماه در کردستان جنگید و یارنزدیک شهید چمران بود.


شهید ناصری در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته زبان خارجی پذیرفته شد.


اما هنوز کلاس‌های دانشگاه و سال تحصیلی شروع نشده بود که جنگ تحمیلی آغاز شد و شهید ناصری عازم جبهه جنگ شد


شهید ناصری به دلیل آشنایی با فنون نظامی به عنوان فرمانده گردان در جنگ شرکت کرد.


وی چند ماهی در جنگ بود که مجروح و به بیمارستان شیراز منتقل شد و حدود دوماهی تحت درمان بود و پس از بهبودی دوباره راهی جبهه‌ها شد و در ۹ آذر سال ۱۳۶۰ در حالیکه تنها ۵ ماهی از ازدواجش گذشته بود در منطقه بستان به درجه رفیع شهادت نائل شد.


شهید ناصری حدود ۱۵ ماه در جبهه حضور داشت.


 

 

بسمه تعالی

حضرت امام خمینی (ره) یکی از گویاترین و عمیق‌ترین تعاریف را در مورد شهادت دارند؛ ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد.» این جمله را باید تفسیری از همه‌فهم از هیهات من الذله»ای دانست که امام حسین (ع) در روز عاشورا فرمودند. شرایط جنگ تحمیلی ما و جنگ نابرابری که بر سیدالشهداء تحمیل شد و کار به‌جایی رسید که خون پسر رسول خدا (ص) را در ماه حرام ریختند، از جهاتی شبیه به هم است و نتایج آن نیز به دلایلی با هم قرابت دارند.

اگر رزمندگان ابران اسلامی تسلیم دشمن می‌شدند و اسلحه را روی زمین می‌گذاشتند تا سایه جنگ و چنگال تحریم را از خود دور کنند، شاید امروز خبری از تحریم نبود اما باید با ننگ تسلیم و سازش سر می‌کردیم و عار نوکری را به جان می‌خریدیم. این خون شهدای جنگ تحمیلی، شهدای ترور، شهدای هسته‌ای و امنیت و مدافعان حرم است که انقلاب را هر روز پویاتر و ماناتر و قدرتمندتر از روز قبل می‌کند.

انقلابی که خون شهید در دل ما ایجاد می‌کند و جلوه‌های بیرونی پدید می‌آورد قابل شرح و تفسیر نیست. نمونه بارز و عینی آن‌که همه ما تجربه کردیم، شهادت سردر حاج قاسم سلیمانی بود. در روزگاری که بسیاری دم از مذاکره می‌زدند و تعامل با جبهه کفر دیدیم که دست‌های شیطانی آن‌سوی میز مذاکره با فرزند ایران اسلامی چه کرد. این خون حاج قاسم بود که در دل‌های مشوش و دچار شبهه انقلابی عظیم ایجاد کرد و مهر باطل بر مذاکره و سازشی زد که نتیجه آن جز اسارت چیز دیگری نداشت.

خون شهید حیات ابدی برای ملتی دارد که نمی‌خواهد زیر یوغ استعمار قرار گیرد و مرگ با عزت را به زندگی با ذلت ترجیح می‌دهد. البته دست یافتن به چنین معرفتی نیز آسان نیست، شهید از چنان بصیرتی برخوردار است که ماهیت باطل دشمنان را از پشت نقاب ظاهراً زیبایشان به‌روشنی می‌بیند و خون پاک او جلوه‌هایی از این بصیرت را به آنانی که ضمیر روشنی دارند عنایت می‌کنند.

کسانی که در صفین امیرالمؤمنین را رها کردند و تن به حکمیت و سازش با معاویه دادند ثمرش را که زبونی و حقارت بود، دیدند؛ و کسانی که همراه امام حسین (ع) در واقعه عاشورا ماندند برای همه شیعیان جهان آزادگی به ارمغان آوردند. انقلاب اسلامی ما تنها بارقه‌ای از قیام جهانی عاشورا دارد و اگر همه جهان اسلام خود را متعهد به خون سیدالشهداء بدانند بدون شک هیچ قدرتی در جهان جرأت اظهار نظر علیه اسلام را نخواهد داشت چه رسد به اینکه نیات خود را عملی کند.

روز شهید و روز بزرگداشت مقام شامخ سیدالشهداء است، روزی که نباید محدود به صفحات تقویم شود. تکریم شهدا، تکریم همه شهیدانی که است که در تحقق شعار همیشه زنده هیهات من الذله خون خود را نثار کردند.


سردار شهید عبدالله نجفی در سال 1342 در روستاي کهوا بويراحمد به دنيا آمد . ودر آغوش مادری مهربان و پدری دلسوز و زحمت کش پرورش یافت.او کودکی زیرک و باهوش وآگاه به مسائلی فراتر از هم سن و سالان خود بود . به طوری که استعدادش همه را متعجب می کرد . سال 1349 در سن هفت سالگی به کلاس اول رفت اما به دلیل مسافت زیاد خانه شان تا مدرسه بهخانه پدر بزرگش در روستای وزگ رفت و آنجا اقامت گزید ،سرانجام با تحمل مشقت زیاد دوران ابتدایی را پشت سر نهاد . در این سالها اگر چه روزهای زیادی از عمرش نمی گذشت اما نسبت به مسائل اطراف بسیار کنجکاو بود به درد و رنجی که مردم روستا یش به خصوص خانواه اش از فقر و نداری می کشیدند و گاهی نیز در سکوت محو می شد . عبدالله با وجود این مشکلات در پی علاقه اش به آموختن ،بر این اعتقاد بود که باید با درس خواندن زحمات پدر و مادرش را جبران کند . پس از پایان دوران ابتدایی برای گذراندن دوره راهنمایی در مدرسه نرگاه مشغول به تحصیل شد .و در سال 1359 دوران راهنمایی را به پایان رساند . اوبه خاطر فقر مالي خانواده مجبور به ترك تحصيل شد. در اوايل انقلاب در تظاهرات شركت مي كرد و مردم روستاي خود را ارشاد مي كرد تا اينكه سپاه تشكيل شد و خود را به سپاه معرفي كرد و هميشه دوست داشت به جبهه برود و چندين بار به جبهه رفت و دو بار هم زخمي شد و خوب شد و در حمله بيت المقدس تا زماني كه زخمي بود و در محاصره بعثيون عراقي بود و در تاریخ 61/2/ در عملیاتی به شهادت رسید.


روز 20 بهمن ماه 1364 سالروز رشادت‌های رزمندگان دفاع مقدس در عملیات غرورآفرین والفجر8» است به دست  یگان‌های عملیاتی از بسیج،سپاه و ارتش جمهوری اسلامی در جبهه اروند رود است.

عملیات والفجر۸ با هدف فتح‌ شهر مهم‌ فاو، قطع‌ ارتباط‌ دریایی‌ عراق‌ با خلیج‌ فارس‌ و تهدید شهر بصره‌ عراق‌ باعث شد تا دشمن به اروند خروشان در برابر اراده رزمندگان اسلام سرخم کند.

سردار شهید عنایت‌الله بازگیر از جوانان غیور دهدشت که همراه با نیروی تحت امرش مأموریت اصلی خود را که شکستن خطوط مقدم دشمن و پاکسازی منطقه  بوده را به پایان رسانیده، با اعلام سردار نبی رودکی فرماندهی لشکر۱۹ فجر مبنی بر اینکه در یکی از محورها به علت وجود موانع زیاد و آتش پر حجم دشمن امکان پیشروی وجود ندارد و نیروهای عمل کننده  تلفات زیادی را متحمل شده‌اند، مأموریت عبور از خط و آزادسازی محور را به عهده می‌گیرد و با سازماندهی مجدد گردان و به عهده گرفتن فرماندهی آن ، عبور از سخت‌ترین محور که مقاومت دشمن در مقابل  رزمندگان آن را به یکی از محورهای بسیار حساس تبدیل کرده به عهده می‌گیرد.

دشمن با استفاده از انواع سلاح نیم سنگ مثل تیر بار و دوشیکا و استقرار این ادوات بر روی ساختمان‌های مشرف به منطقه تعداد زیادی از رزمندگان را به شهادت رسانیده و یا زخمی کرده در این اوضاع شهید بازگیر با درک صحیح  از موقعیت منطقه و اینکه در صورت وارد عمل کردن گردان، امکان از دست دادن تعداد زیادی از نیروها وجود دارد خود به اتفاق چند از نفر نیروی زبده از جمله آقای علیمردان روستاد از فرماندهان گروهان غواصی که با منطقه آشنایی بیشتری دارد، جهت از میان برداشتن موانع پیشرو وارد عمل می‌شوند، و با پیشروی در عمق محور و نزدیک شدن به ساختمان‌هائی که رزمندگان  از آنجا  مورد هدف قرار می‌گرفتند، در نزدیک‌ترین نقطه ممکن استقرار می‌یابند.

فرماندهی که تا کنون به همراه نیروهایش جنگیده و تا عمقی از خاک عراق به سختی نفوذ کرده، با روحیه‌ای سرشار از شجاعت از دیگران  سبقت گرفته  و دست به آرپی چی می‌برد و موشکی برای شکار تیر بار دشمن در قبضه می‌گذارد و با دلاوری مثال زدنی، ماشه آرپیچی را می‌چکاند.

با انهدام اولین سنگر دشمن صدای الله اکبر رزمندگان به هوا بلند می‌شود،بلافاصله برای شلیک دومین موشک آماده می‌شود لیکن فرماندهی که چنین دلسوز  و فداکار در جلوی  نیروهایش حرکت می‌کند، به ناگاه از ناحیه قلب مورد اصابت تیر مستقیم  دشمن قرار می‌گرفته و به دیار معبود می‌شتابد.

سردار شهید بازگیر از معدود فرماندهانی است که چنین فداکارانه جان خود را در طبق اخلاقی گذاشته تا نیروهایش به راحتی از محور عبور کنند.

شهادت او روحیه‌ای سرشار از خشم و اراده‌ای مصمم  را در میان رزمندگان بوجود آورد و نیروها با عزمی راسخ به ادامه عملیات و پیشروی در محوری پرداختند و گردان‌ها هر لحظه به خط الحاق نزدیک‌تر شده و موانع باقی مانده را از سر راه برداشتند و سرانجام پس از چند ساعت از شروع عملیات شهر فاو به تصرف رزمندگان اسلام  افتاد و این در حالی بود که سرداران دلاوری همچون بازگیر با ایثار و فداکاری و نثار خون خود  موجبات این پیشروی و فتح عظیم را فراهم آوردند.

سردار شهید عنایت الله بازگیر در موقعیتی که می‌توانست نیروهای تحت امرش را از طریق بیسیم هدایت کند جلودار می‌شود و جان خود را فدا می‌کند تا نیروهایش با سلامت و اطمینان خاطر بیشتری به عملیات ادامه دهند.

https://www.farsnews.ir/kohgiluyeh-boyerahmad/news/13971120000700/%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF-%D8%AE%D8%B1%D9%88%D8%B4%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B3%D9%84%DB%8C%D9%85-%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B1%D8%B2%D9%85%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%AF-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%DB%8C%D8%B1%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%D8%B7%E2%80%8C%D8%B4%DA%A9%D9%86


اولین فرزند خانواده بود. تولدش را در سیاه چادرهای عشایری جشن گرفتند. تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی در باشت (مدرسه اسدی) و دوره ی متوسطه را در دبیرستان نظام قدیم گچساران به پایان رساند.از نظر درسی خیلی خوب و معلمین از او تعریف و تمجید می کردند و با اینکه در زندگی عشایری همیشه در کوچ بودند توانست در رشته ریاضی دیپلم بگیرد. در اوقات فراغت به مطالعه ی قرآن ،کتابهای مذهبی و علمی و انجام کارهای مذهبی در مسجد می پرداخت . حتی قرآن را به دیگران می آموخت . جوانی آرام و ساکت بود. راضی نبود خودش چیزی داشته باشد و به دیگران ندهد.چه قبل و چه بعد از انقلاب ،در حمایت از امام و انقلاب در تظاهرات نقش بسیار فعال داشت . از افراد متکبر و خان های منطقه که بر مردم فشار می آوردند،بدش می آمد و در برابرآنان اعتراض می کرد. نسبت به افراد مذهبی ،متعهد و متواضع بود . به بسیجیان و پاسداران ابراز علاقه می کرد. در زمان انقلاب شبانه روز فعالیت می کرد . بعد از انقلاب تا مدتی سرپرستی کمیته ارزاق گچساران را بر عهده داشت. در این مدت حقوق خود را شبانه به در خانه ی فقرا می برد و انفاق می کرد بدون اینکه کسی چیزی بفهمد. سپس به استخدام سپاه پاسداران در آمد خدمت سربازی خود را در سپاه گذراند. با شروع جنگ به خاطر دفاع از میهن و اسلام و لبیک به پیام امام ،در 21 سالگی عازم جبهه شد. بیش از دوسال در جبهه حضور داشت. در سن 23 سالگی ازدواج کرد مدت زندگی مشترکشان یک سال بود . و ثمره ی این ازدواج یک پسر بود. همسرش میگوید بیشتر وقتش در سپاه و یا در جبهه های جنگ بود. در طول این مدت زندگی مان مدام به فکر هجرت از این دنیای فانی بود. احترام و ارزش خاصی برای دیگران قایل می شد. بسیار متواضع و با ایمان بود و سعه ی صدر داشت. آرزویش ثبات نظام جمهوری اسلامی و دفع تهاجم دشمن و شهادت در راه خدا بود. یک رابطه ی صمیمی برگرفته از اخلاق اسلامی برقرار می کرد. دیگران از او تبعیت می کردند و وی را الگو قرار می دادند . شجاع و مهربان بود. سجاد فرماندهی گردان را برعهده داشت و در عملیات رمضان زخمی گردید. بعد از بهبودی دوباره به جبهه اعزام شد. سرانجام در عملیات خیبر در منطقه ی طلاییه در تاریخ 62/12/12 بر اثر اصابت گلوله و ترکش به ناحیه ی شانه به شهادت رسید.پیکر مطهرش را در روستای منصور آباد از توابع گچساران بخش باشت به خاک سپردند


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

همه براي هم نه براي من